{{خاطرات جهنمی پارت 5}}
امروز صبح ناظممون دوباره شروع کرده صبح ها بهمون تمرین ورزش میده
دفعه ی قبلی که این کارو کرد اوایل سال بود همش دستور میداد حرصم گرفت من صدام بلنده {توی حیاط بودیم } گفتم :خانم شما خودتون ورزش نمیکنید ؟ حیاط از صدای خنده بچه ها ترکید 😂😐 خانم بد نگام کرد گفت من؟ 😂 من ادمی نیستم که بقیه رو تحقیر کنم ولی حقش بود همه ازش بدشون میاد همش اشک بقیه رو در میاره گیر میده خداوکیلی کی از ناظم خوشش میاد؟ خالاصه از اون روز به بعد دیگه صبح ها ورزش نداشتیم تا الان فکر کنم یادش رفته میدنم خیلی راحتم.... امروز با یاسمین بودم هروز که میگذره رابطمون بهتر میشه قبل از اینکه بیام مدرسه صبح توی سرویس کادوی تولد ر.ه رو بهش دادم البته تولدش چند ماه پیش بود ولی واقعا تا امروز نتونستم بدم همش یادم میرفت که بهش دادم حیلی خوشحال شد بغلم کرد باورتون میشه ؟ موهاشو کوتاه کرده پسرونه زده با چتری خیلی دون شده دون بود دون تر شد.....
زنگ علوم درباره سلول زن و مرد بود کلاس ترکید {خودتون بگیرید چرا}
خانم همش میگفت چقدر بی جنبه اید یه سلول دیگه شما ها سال بعد تولید مثل رو میخونید {خانم نمیدونه ما همه میدونیم 🤣🤣🤣🤣}
امروز یوکی{طیبه یکی از دوست صمیمی هام } اومد ولی دیر اومد تازه توی جشن اومد به هر حال من فقط دنبال شیرینی خوردن بودم هرچی میخورم لاغر میمونم دوباره یاسمین داره روم غیرتی میشه خدا بهم رحم کنه وقتی طیبه اومد گفتم برم پیشش بشینم؟ با لحن کاملا جدی گفت بشین سر جات کلا رابطمون دوباره داره صمیمی میشه برای تولدم قراره دوستام رو دعوت کنم دعا کنید بهم خوش بگذره ....
دفعه ی قبلی که این کارو کرد اوایل سال بود همش دستور میداد حرصم گرفت من صدام بلنده {توی حیاط بودیم } گفتم :خانم شما خودتون ورزش نمیکنید ؟ حیاط از صدای خنده بچه ها ترکید 😂😐 خانم بد نگام کرد گفت من؟ 😂 من ادمی نیستم که بقیه رو تحقیر کنم ولی حقش بود همه ازش بدشون میاد همش اشک بقیه رو در میاره گیر میده خداوکیلی کی از ناظم خوشش میاد؟ خالاصه از اون روز به بعد دیگه صبح ها ورزش نداشتیم تا الان فکر کنم یادش رفته میدنم خیلی راحتم.... امروز با یاسمین بودم هروز که میگذره رابطمون بهتر میشه قبل از اینکه بیام مدرسه صبح توی سرویس کادوی تولد ر.ه رو بهش دادم البته تولدش چند ماه پیش بود ولی واقعا تا امروز نتونستم بدم همش یادم میرفت که بهش دادم حیلی خوشحال شد بغلم کرد باورتون میشه ؟ موهاشو کوتاه کرده پسرونه زده با چتری خیلی دون شده دون بود دون تر شد.....
زنگ علوم درباره سلول زن و مرد بود کلاس ترکید {خودتون بگیرید چرا}
خانم همش میگفت چقدر بی جنبه اید یه سلول دیگه شما ها سال بعد تولید مثل رو میخونید {خانم نمیدونه ما همه میدونیم 🤣🤣🤣🤣}
امروز یوکی{طیبه یکی از دوست صمیمی هام } اومد ولی دیر اومد تازه توی جشن اومد به هر حال من فقط دنبال شیرینی خوردن بودم هرچی میخورم لاغر میمونم دوباره یاسمین داره روم غیرتی میشه خدا بهم رحم کنه وقتی طیبه اومد گفتم برم پیشش بشینم؟ با لحن کاملا جدی گفت بشین سر جات کلا رابطمون دوباره داره صمیمی میشه برای تولدم قراره دوستام رو دعوت کنم دعا کنید بهم خوش بگذره ....
۳.۸k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.